سلام? به بهترین همدم لحظه های بی کس ام
سلام? به تویی که لحظه لحظه ی زندگانیم شدی
سلام? به تویی که تمام وجودم شدی
عارفانه ام ? عاشقانه ام ? عزیزترینم ...
غمگینم ?
غمگین و نا امید و خسته دل ?
از این روزگار بی مهر ...
تا دیدگانم سو سوی امید را در دل خسته ام می یابند?
تنها با وزش نسیمی دوباره او را تاریک می بینند ...
همراه لحظه های تنهاییم :
بهترین لحظه ها یم با تو سپری می شود
پس
دوست می دارمت
تورا
تا آن هنگام که جانی در بدن باشد
دوست می دارمت...
لیلای بی قرارت
امشب چه بی هراس است
باکش نباشد امشب
چون با تو در امان است ...
گفتم:
خدای من، دقایقی در زندگیم بود که هوس میکردم سر سنگینم را که پر بود از دغدغهْ دیروز و هراس فردا، بر شانههای صبورت بگذارم. آرام برایت بگویم و بگریم. در آن دقایق شانههایت کجا بود؟
گفت:
ای عزیزترین، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی و من آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو اینگونه ای. من همچون عاشقی که به معشوق خود مینگرد، باشوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم:
پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟
گفت:
ای عزیزترین، اشک تنها قطره ایست که قبل از فرود، عروج میکند، اشکهایت به من رسید و من آن را، یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم، تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان. چرا که تنها اینگونه است که میتوان تا همیشه شاد بود.
گفتم:
آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت:
بارها صدایت کردم. آرام گفتمت ازین راه نرو که بجایی نمیرسی، تو هرگز نشنیدی و آن سنگ بزرگ فریادم بود که ای عزیزترین، از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نمیرسی.
گفتم:
پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی؟
گفت:
روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی. پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی. بارها گل برایت فرستادم، گلهای زیبا از همه رنگ، کلامی نگفتی. بهترین هدایا را به تو دادم، نفهمیدی. میخواستم برایم بگویی. آخر تو بندهْ من بودی و چارهای نبود جز نذول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.
گفتم:
پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت:
اول بار که گفتی خدا، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد دگر بار خدای زیبایت را نشنوم، تو باز گفتی خدا، و من مشتاقتر برای شنیدن خدایی دیگر. من اگر میدانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار میکنی، همان بار اول شفایت میدادم.
گفتم:
ای مهربان ترین، دوستت دارم.
گفت:
تا هستم ... !
با یادت شادم..
آخه دل بر تو دادم..
دیگه از غمها آزادم
یه دنیا، یه دنیا عاشقم من...
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست خویش و من مست عشقم..
اگه نباشی میمیرم ... !!
تو می روی و من فقط نگاهت می کنم،
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم،
بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است.